شب را چو گربه ای که بخوابد به دامنم ، من ناز می کنم

در تو پیچیده شبی طوفان ها ؟ / بر تو باریده شبی بارانی ؟ / بر مژگانم آویخته دود / چشمه های باران / به کدام رود به ریخت ؟ /

شب را چو گربه ای که بخوابد به دامنم ، من ناز می کنم

در تو پیچیده شبی طوفان ها ؟ / بر تو باریده شبی بارانی ؟ / بر مژگانم آویخته دود / چشمه های باران / به کدام رود به ریخت ؟ /

. به ابدیت می پیوندند . . .5


عشق . . و جاودانگی


سکوت وهم انگیزی مابین شان بر قرار شده . . هر دو بهم نگاه می کنند

نگاهشان  یک کتاب حرف میزند !! از ابدیت می گوید !! . افکارشان در


موج بلندی از عشق و احساس . . که لحظه ای دیگر سر بر سنگ سخت

ساحل مخالفت های خانواده هایشان . می شکند !! . در گیر عشق


جاودانه ای هستند . و جدایی را نمی دانند !! . هر دو بر بلندای عشق

و صخره ای عظیم ایستاده اند . . دست در دست هم  . به آن پائین


و رود خروشان  که چونان عشق شان حاریست می نگرند . و در لحظه ای

هر دو با هم پرواز می کنند . . . . . و به ابدیت می پیوندند . . .

..........................................................................

....................................

. . فرهنگ اعراب. . . 4


این بود و هست  .  فرهنگ منحوس  اعراب  خرافاتی  و شب پرست


مردی چاپلوس  ، زشت  و بی رحم در دربار خلیفه که مامون او را

بسیار گرامی می داشت . نامش بوزینه  بودی  . بدین خاطر که از


نزدیک هم  سخت  متوجه شدی که او انسان است  . و نه بوزینه !!

او را مقام امارت دادندی  چنانکه سی مرد از درباریان  خلیفه ملتزم


رکابش بودند !! هر کس بخدمت  درگاه او رفتی  فرمودندی تا آن

بوزینه را دست  بوس کنند  .  این بوزینه  چندان بسی  بکر را


بکارت برداشته بود . به اجبار  . نیز تعلق خاطری به زبیده خاتون

خلیفه بغداد داشت  !! تا امیران غیرتمند تحمل ناکرده  . یکی  را


نام . یزیدبن مزید این بوزینه را بکشت  . . مرگ او بر هارون و زیبده

گران آمد . درگاه خلیفه همه گژرایی و تند خویی بود و ستم بر بندگان


با این همه . سرداران و بزرگان ، خلیفه را گرامی  می داشتندی  . .

که در زیر سایه حمایتش . مال مردم را غارت بسیار می کردند .

هر چند دورانشان کوتاه بود . . . و نه عبرتی  از گذشتگان  . . .


برگرفته از کتاب . مرج الذهب چاپ پاریس  . جلد 6  ص 408

تاریخ طبرستان  جلد 1  ص 92

دوقرن سکوت  . ص  169 / نوشته استاد محترم دانشگاه  . دکتر

عبدالحسین زرین کوب .

با اندک تصرفی از نگارنده .

..................................................................................

.......................................