شب را چو گربه ای که بخوابد به دامنم ، من ناز می کنم

در تو پیچیده شبی طوفان ها ؟ / بر تو باریده شبی بارانی ؟ / بر مژگانم آویخته دود / چشمه های باران / به کدام رود به ریخت ؟ /

شب را چو گربه ای که بخوابد به دامنم ، من ناز می کنم

در تو پیچیده شبی طوفان ها ؟ / بر تو باریده شبی بارانی ؟ / بر مژگانم آویخته دود / چشمه های باران / به کدام رود به ریخت ؟ /

. . نوروزتان خجسته باد. . .3


نو روزتان خجسته باد . .

نو روزتان هر روز . . . ..... هر روزتان نو روز

 

نو روز یعنی آغاز . . آغاز شگفتن غنچه های همدلی در

چمنزار پاک سینه ها . . آغاز مهر ورزی به قامت بلند

سرو نجابت . . آغاز دوست داشتن و عشق ورزیدن

نو روز یعنی دوباره زیستن و بی هیچ ملالی به فراموشی

غبار کینه ایام بر خاستن . . نو روز آغاز بهار . . و بهار

با شکوفه هایش معجزه مهربانی ها را به بار می نشاند  .

.......    ..........    ..........     ........... 


سال نو شد ، عید نو شد ، روز نو شد ، یار نو

بخت نو کن ، رخت نو کن ، کار نو ، افکارنو


آسمان نو شد ، زمین نو شد ، که از دور زمان

دشت نو شد ، کوه نو شد . باغ نو ، گلزارنو


چشم نو بین باز کن وز جلوه نوروز ببین

شاخ گل نو . سبزه نو . اشجار نو . ازهارنو


شاخه های پر شکوفه نو به نو گل می کنند

ساقه نو بین ، غنچه نو بین ، برگ نو بین ، یارنو


......... عید شما مبارک ............

..........................................................

. . معجزه همدلی . . 2


معجزه همدلی


می خواهم بنویسم  . اما  . از چه ؟ . من اینجا هنوز غریبه ای بیش

نیستم  !! . سلایق مخاطبانم اندکم را نمی شناسم . . آخر باید

برای این عزیزان بنویسم . . اینک  . یک سروده ازاولین مجموعه

اشعارم را بعنوان آغاز می نویسم . امید که مقبول افتد .


معجزه همدلی . .


عشق بورز . . . دوست بدار

و به احساس دلت گوش بده

لب آن پنجره خنده که باز است همیشه بنشین

وقت آن است که باور بکنی معجزه را

و به هنگام وداع خورشید

به در هر کلبه که نیازی دارد

یک سبد شادی و امید ببر

جرعه ای خنده به آن جام لطیف

خالی از خنده آن کودک همسایه بریز

دست آن پیر بگیر

شانه شو بر سر آن دخترک ناز بشین

گریه از شوق بکن . رقص از شادی ما

گذرت گر افتاد

به چمنزار این شهر بزرگ

بذر مهر  . . دانه عشق

تخم نیکی بنشان

به دلت باز بگو

عشق بورز . . دوست بدار

و به احساس دلت گوش بده . . . .

...........................................................

..................................

. . مرگ قو. . . . 1

مرگ قو


می گویند  ( قو )  زمان مرگ خود را می فهمد !! شب هنگام 

به میان دریا میرود . آوازی  زیبا و سوزناک می خواند  و 


بال های خود را به شدت بر هم میزند . تا آتش میگیرد  . او 

در میان آتش می سوزد و خاکستر می شود . اما . همان لحظه 


فرزندش به دنیا می آید !! . دکتر حمیدی شیرازی از این رویداد 

یک غزل می سازد و این غزل ، شاهکاری می شود که در چندین 


جشنواره داخلی و خارجی  جوایز ارزنده ای را برای شاعر ارمغان

می آورد .


مرگ قو


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد


شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد


در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب 

که خود در میان غزل ها بمیرد


گروهی بر آنند که این مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد . آنجا بمیرد


شب مرگ از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد


من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد


چو روزی ز آغوش دریا بر آمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد


تو دریای من بودی آغوش وا کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ